1397/6/7، 04:04 عصر
هذیان خود بزرگ بینی؛ نگاهی به «دزد بیمزد» و مشتقات آن
![[تصویر: photo_2016-04-21_16-26-27-790x494.jpg]](https://www.dbazi.com/wp-content/uploads/2016/04/photo_2016-04-21_16-26-27-790x494.jpg)
![[تصویر: photo_2016-04-21_16-25-47.jpg]](http://www.dbazi.com/wp-content/uploads/2016/04/photo_2016-04-21_16-25-47.jpg)
هان؟
![[تصویر: photo_2016-04-21_16-25-19.jpg]](http://www.dbazi.com/wp-content/uploads/2016/04/photo_2016-04-21_16-25-19.jpg)
بدون شرح! یا حتا شرح در متن!
![[تصویر: photo_2016-04-21_16-26-21.jpg]](http://www.dbazi.com/wp-content/uploads/2016/04/photo_2016-04-21_16-26-21.jpg)
ببینید لمپنیزم تا کجا به بازیسازی ایران رخنه کرده است.
![[تصویر: photo_2016-04-21_16-26-54.jpg]](http://www.dbazi.com/wp-content/uploads/2016/04/photo_2016-04-21_16-26-54.jpg)
وقتی هیچ چیز از فرم بلد نباشی، محتوای متاثرکنندهای مثل مجلس ختم تبدیل به خندهدارترین صحنهی اثر میشود. این اتفاق را به این شدت تا کنون ندیده بودم، که یعنی این بازی در فرم و محتوا تا حداکثر ممکن اشتباه است.
![[تصویر: photo_2016-04-21_16-26-36.jpg]](http://www.dbazi.com/wp-content/uploads/2016/04/photo_2016-04-21_16-26-36.jpg)
دوباره، هان؟
![[تصویر: photo_2016-04-21_16-26-27-790x494.jpg]](https://www.dbazi.com/wp-content/uploads/2016/04/photo_2016-04-21_16-26-27-790x494.jpg)
چکیدهی کتاب “بیشعوری” در چند بازی موبایل!
یکی دو سال اولی که با رایانهی شخصی آشنا شدم، سالهای پرماجرایی بودند. مهمترین نکته شاید این بود که وقت زیاد داشتم و کنجکاوی نمیگذاشت فقط به بازی بنشینم و همینطور شد که یک مجموعه نرمافزاری خریدم و به هر کدام دستی انداختم. مثلا ویدئو استودیو یا بهتر از آن، فوتوشاپ (آن موقع نسخهی ۶) حسابی کیف میداد. با دو تا عکس بیربط یک شاهکار هنری خلق میکردم و به تماشا و تحسین مینشستم. بعد هم ممکن بود حتا آنچه خلق کردهام را به معرض نمایش بگذارم، اما نه برای همه، بلکه برای مخاطب خاصِ خودم که مطمئن بودم کاری جز تشویق بلد نیست. در آن شرایط (منظورم سطح سواد و ارتباط با جامعه و سن و همهی دیگر متغیرها است) اتفاقی که میافتاد این بود که جهل نسبی من در مقابل سد محکمی از دانایی حتمیِ خودم قرار میگرفت و اجازه پیدا نمیکرد تا در معرض نمایش گسترده قرار بگیرد. اینکه من به اقتضای اوضاع گمان میکردم با چسباندن کلهی خودم روی کلهی پلنگ کار خفنی کردهام و شاخ غول شکستهام، خیلی طبیعی بود، و طبیعیتر از آن حتا این بود که در عین حال میدانستم خیلی بهتر از من هم هست، پس علاوه بر کیفی که از ماجراجویی خودم میبردم، هرگز به سرم نمیزد اسم خودم را طراح بگذارم و شروع کنم به عرضهی تصویرهایی که ساختهام. در واقع اگر غیر از این میشد و من هیچ مشکلی در بروز آنچه میدانستم مزخرف صرف است نداشتم و با خیال راحت این مسخره بازیها را توی بوق و کرنا میکردم و تازه ادعایم هم میشد که چه چیز خوبی ساختهام، مشخص بود که یک جای کار میلنگد.
![[تصویر: photo_2016-04-21_16-25-47.jpg]](http://www.dbazi.com/wp-content/uploads/2016/04/photo_2016-04-21_16-25-47.jpg)
هان؟
این اتفاق را میشود در اولین برخوردهای ماجراجویانهی اکثر افراد با چیزهای جدید پیدا کرد. نکته اینجا است که افرادی که از سلامت روحی-روانی برخوردار باشند، خیلی زود متوجه میشوند که اگر هر نسبتی به آنچه خلق کردهاند بدهند (منظور در وهلهی اول است) از کماطلاعی یا بیاطلاعی آنها است. شما تنها زمانی اجازه خواهید داشت آنچه در حیطهی صنعت و هنر خلق کردهاید را ستوده و به آن افتخار کنید که یا خودتان متخصص باشید و علم و عمل کافی داشته باشید، یا جماعت مخاطب و متخصص در مواجهه با اثر، با شما همراه شده و زبان به ستایش بگشایند. مگر اینکه دچار شیدایی و خودبزرگبینی باشید. وگرنه که هر کس میتواند ادعا کند که مخترع برق یا کاشف الکل است. تا زمانی که شما متوجه دنیای اطرافتان نیستید، خودتان را به خواب زدهاید و فکر میکنید زمین حول محور شما میچرخد، آن وقت افتضاحاتی مثل “دزد بیمزد” یا “پلیس ابلیس” را به معرض نمایش عموم میگذارید و خودتان (به عنوان خالق اثر) شروع میکنید به تعریف و تمجید و حالا ندوش، کی بدوش!
![[تصویر: photo_2016-04-21_16-25-19.jpg]](http://www.dbazi.com/wp-content/uploads/2016/04/photo_2016-04-21_16-25-19.jpg)
بدون شرح! یا حتا شرح در متن!
صحبت کوتاه، انگار در سالهایی زندگی میکنیم که شرایط ارتباط بشر با همنوعش فراهم نیست و از احول هم خبر نداریم. چرا؟ چون وقتی به کافه بازار مراجعه کنید، میبینید که یک چنین خزعبلاتی که متاسفانه اسم بازی را هم یدک میکشند، چهار-پنج ستاره دارند. این یعنی دقیقا همان اتفاق شومی که نباید بیافتد. یعنی همسو و همراه شدن جماعت مخاطب و متخصص (به تعبیری مخاطب عام و خاص) با کسی که فقط از سر جهل و کم اطلاعی به آنچه عرضه کرده است میغرد. و این یعنی بیتاثیر شدن رای مخاطب. یعنی زوال استانداردها، معیارها و مقولهی کیفیت. یعنی هر کس از راه رسید و در چهار تا نرمافزار که میشود از آنها اپلیکیشن در آورد ماجراجویی کرد بشود بازیساز. یعنی ما به غلیظترین غلطِ ممکن اسم امثال دزد بیمزد را بگذاریم بازی.
![[تصویر: photo_2016-04-21_16-26-21.jpg]](http://www.dbazi.com/wp-content/uploads/2016/04/photo_2016-04-21_16-26-21.jpg)
ببینید لمپنیزم تا کجا به بازیسازی ایران رخنه کرده است.
![[تصویر: photo_2016-04-21_16-26-54.jpg]](http://www.dbazi.com/wp-content/uploads/2016/04/photo_2016-04-21_16-26-54.jpg)
وقتی هیچ چیز از فرم بلد نباشی، محتوای متاثرکنندهای مثل مجلس ختم تبدیل به خندهدارترین صحنهی اثر میشود. این اتفاق را به این شدت تا کنون ندیده بودم، که یعنی این بازی در فرم و محتوا تا حداکثر ممکن اشتباه است.
جدای اینکه در کمتر از ۵ دقیقه سر و کله زدن با اینگونه ساختهها به شما ثابت میشود که با افتضاحی از همه نظر مواجه هستید، در یک پاراگراف هم میشود خواننده را مجابِ همین موضوع کرد. (نوشتن در مورد این چیزها واقعا برای من دردناک است. چون از ابتدا قرارم با خودم این بوده که “بازی” را نقد کنم. یعنی آنچیزی که قابل نقد باشد را اول بازی کنم، بعد در مورد تجربهی خودم قضاوت کنم و به اطلاع خواننده برسانم. حالا کار به جایی رسیده که اصلا چیز قابل نقدی پیدا نمیشود. یک وقتی هست که یک بازی مشکل دارد. میگوییم خب مشکل دارد. فلانش بد است و بهمانش به جا نیست. ساختههای آقای گنجه زادگان اساسا با هیچ متر و معیاری هیچ چیزی نیستند که بخواهیم با آنها سر و کله بزنیم.) شما به عنوان مخاطبی که با دیدن ستارههای متعدد ساختههای مذکور کف کرده و دست به دانلود شدهاید، انتظار یک چیز حداقل معمولی و نرمال را میکشید. به محض عبور از اولین تصویر بازی، با یک چیزی روبرو میشوید که معلوم نیست بازی است، رمان تعاملی است یا یک انیمیشن فوقالعاده بد ساخت است که فقط از شما برای راه رفتن کمک میگیرد. در بهترین حالت میشود این “چیز” را رمان تعاملی نامید. با این حال لطف بزرگی کردهایم چون داریم به اثر حیثیت میبخشیم، در حالی که نه دارد و نه سزاوار داشتن حیثیت است. خیلی سریع مشخص میشود که کمترین درکی از هیچیک از ابعاد ساخت رمان تعاملی در سازنده وجود نداشته. قصه همان ماجراجویی ابلهانه است که عرض کردم. به نظرم فقر سواد یک نفر ممکن نیست بتواند به شکلی بهتر از این نمودار شود. شاید شما فکر کنید که حالا من دارم در مورد چارچوبهای بازیسازی، قصهگویی، متحرک سازی، گرافیک، طراحی مرحله و اینها صحبت میکنم، اما اوضاع خیلی وخیمتر است. در حد املا و انشا. مثلا این چیزی که به عنوان داستان بازی به خورد شما داده میشود را اگر معلم انشای دوم راهنمایی بنده بخواهد نمره بدهد ۱۰ هم نمیشود. حالا خودتان ببینید با چه فاجعهای طرفیم.
![[تصویر: photo_2016-04-21_16-26-36.jpg]](http://www.dbazi.com/wp-content/uploads/2016/04/photo_2016-04-21_16-26-36.jpg)
دوباره، هان؟
من قصد ندارم بیشتر از این به خود اثر بپردازم، چرا که به هیچ وجه لایق این همه توجه و تاسف نیست. اما هنوز یک جای کار میلنگد. ما بیم آن را داریم که معیارهای پلتفرمهای عرضهکنندهای مثل کافه بازار، تا حد اینطور به اصطلاح بازیها سخیف شوند. آن وقت بخش بازیهای ایرانی این شبکه که اتفاقا روزهای خوب و رو به پیشرفتی را سپری میکند خیلی زود پر میشود از ساختههای امثال مهدی گنجه زادگان. بعد کمکم درصد بازیهایی شبیه به دزد بیمزد زیاد میشود و این فراوانی خیلی زودتر از اینکه بتوانیم فکر چاره باشیم کار دستمان میدهد. اگر ذائقهی ما تحت تاثیر جهل با جرات یک یا چند نفر و بیمسئولیتی حرفهای گروه عرضه کننده دستخوش تغییری به این ناگواری بشود، باید فاتحهی بازیهای موبایل ایرانی را خواند. باید حواسمان باشد که این چیزها را جدی نگیریم. قرار نیست همه بازیساز بشوند، شاید آیندهی این جوان ایرانی در چیز دیگری است و نمیداند. ما باید بیرحمانه آگاهش کنیم. و همینطور بیرحمانه جلوی نفوذ این زبالههای فرهنگی به تلفنهای هوشمند و رایانههامان را بگیریم.